ورود به حساب کاربری
جستجو

سارا هورن

سارا هورن با چندتایی بز و یک برادر، در دربیشایر برفی، در انگلیس، بزرگ شد. او علاوه بر تصویرگری برای چند عنوان کتاب کودکِ خیلی‌بامزه، برای روزنامه‌های گاردین، ساندی تایمز، کوگاردنز و سسمی استریت هم می‌نویسد. سارا همچنین مدتی به‌صورت تمام‌وقت و با عنوان تصویرگر در آیکیا کار کرده است.

او حالا زیر انبوه کاغذهای داخل آتلیه‏‌اش در لندن نقاشی می‌کند، می‌نویسد و می‌خندد.


کتاب های سارا هورن

لاما یونایتد ۱

لاما یونایتد ۱

تیم منچستریونایتد را می‌شناسید؟ بد نیست بدانید که لاماها هم تیم فوتبال خودشان را دارند! فکر کنید اگر یازده تا لامای مشنگ ندانسته خاکستر بهترین فوتبالیست تاریخ را بخورند چه خواهد شد؟ البته که آن‌ها فوتبالیست‌های محشری می‌شوند! لامایونایتد با مربی‌گری پسربچه‌ای یازده ساله به نام تیم و دوست عجیب‌وغریبش قاهره و پیرمرد اسکاتلندیِ برنده‌ی جام جهانی (بله، ظاهراً این مورد حقیقت دارد) وارد مسیر شگفت‌انگیز بازی‌های یک جام می‌شوند، اما چه کسی دوست دارد به تیمی از لاماهای مشنگ ببازد؟ هیچ‌کس!تیم‌های رقیب تمام تلاششان را می‌کنند تا راه لامایونایتد را سد کنند. وقتی پای باارزش‌ترین جام فوتبال دنیا درمیان باشد، آن‌وقت فوتبال، بازی خشن و ناجوانمردانه‌ای خواهد بود.
فیزلبرت استامپ 1/ پسری که از سيرک فرار کرد (و عضو کتابخانه شد)

فیزلبرت استامپ 1/ پسری که از سيرک فرار کرد (و عضو کتابخانه شد)

توی تمام دنیا فقط یک پسر هست که اسمش «فیزلبرت استامپ» است، فقط یکی!فیزلبرت توی سیرک کار می‌کند، توی همان سیرک هم زندگی می‌کند. هم‌بازی‌هایش آکروبات‌بازها هستند و دلقک‌ها. فیز هر شب روی صحنه نمایش اجرا می‌کند. فکرش را بکنید! هر شب سرش را فرو می‌کند توی دهان شیر. یک عالمه سرگرمی دیگر هم دارد. ولی چون غیر از او بچه‌ی دیگری توی سیرک نیست، کمی احساس تنهایی می‌کند. به‌خاطر همین تصمیم می‌گیرد عضو کتابخانه شود و کتاب بخواند. از همان موقع کلی دردسر برایش درست می‌شود.این داستان قصه‌ی یک پسر، یک کتاب، چند تا آدم بد و چند تا آدم خیلی شجاع است. با خواندن این داستان می‌فهمید که چقدر مهم است که شیرها دندان مصنوعی داشته باشند.
فيزلبرت استامپ 2/ فيزلبرت استامپ و پسر ریشو

فيزلبرت استامپ 2/ فيزلبرت استامپ و پسر ریشو

همه‌چیز از یک دست دندان مصنوعی شروع شد، شاید بهتر است بگوییم از نبودنِ یک دست دندان مصنوعی! چند تا بازیگر جدید به سیرک می‌آیند. یک مامان‌وبابای ریشو که یک پسربچه‌ی ریشو هم دارند. قرار است ستاره‌های جدید سیرک شوند. نمایششان پر است از جادو، رمزوراز، سرگرمی و وحشت. فیزلبرت خوش‌حال است که آن پسرِ ریشو هم‌بازی‌اش شده، حالا گیریم که یک کمی هم پشمالو باشد... یک‌دفعه همه‌چیز به هم می‌ریزد. شیر دندان مصنوعی‌اش را گم می‌کند، دلقک‌ها دماغ‌هایشان را! مدیر سیرک از کوره درمی‌رود. چیزی نمانده که مجوز سیرک باطل شود. آیا همه‌ی این‌ها تقصیر آن پسرِ ریشوست؟این داستان قصه‌ای است درباره‌ی دوستی، نقشه‌های شیطانی، ماهی تُن و اهمیت مراقبت از ریش!
captcha