کریس ریدل اهل بریتانیاست، نه تنها تصویرگر کتابهایی است که خودش مینویسد،
تصویرگر یک عالمه کتاب نویسندههای دیگر هم بوده و بهخاطر تصویرگری و نویسندگی
جایزههای زیادی برده است، از سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۷ هم نویسندهی برگزیدهی ادبیات کودکان
بریتانیا بود. هر وقت هم فرصت داشته باشد، دست به قلم میشود و کاریکاتورهای سیاسی
میکشد و حال سیاستمدارها را جا میآورد. اصلاً تصویرگری شغل خانوادگی ریدلهاست،
همسر و دخترش هم تصویرگرند. خلاصه اگر از تصویرهای این کتاب به اندازهی قصه لذت
بردید، همهاش کار کریس ریدل است از بریتانیای ابری و بارانی.
کتاب های کریس ریدل
«من رو از خردهریزهای باقیمونده از میدون جنگ بادِنبادِن وُر تِمبرگبادِن درست کرد. پاهام مال شیپورچی هنگ سوارهنظام، دستهام مال سرباز نارنجکانداز، تنهم مال سرتیپ و کلهم مال گروهبانیکم هنگ پیادهنظامه.»کاوشگر قطب موهای کمپشت بیحالتش را صاف کرد و کلاه هلالیاش را دوباره روی سرش گذاشت.«من رو یک ماه توی وان چسب خوابونده بود، با یک صاعقه جون گرفتم و زنده شدم.»لبخندی زد و دندانهای سبز جلبکگرفتهاش نمایان شد.
معلمسرخانه با خودش خندید، بعد گفت: «فکر کنم برای امشب تمرین شمشیربازی بسّه. فردا دم غروب میبینمت. خوب بخوابی عزیزم.» رَدایش را دور شانهاش بالا کشید، بعد دستهایش را بالای سرش برد و چرخی زد و خودش را تبدیل کرد به خفاشی بزرگ. ایدا معلمسرخانهاش را تماشا کرد که مقابل ماه که هنوز کامل نبود بال زد، و بعد شیرجه زد و توی بالاترین پنجرهی گنبدِ بزرگِ عمارت غمکدهی مخوف ناپدید شد.
اُتولین دو تا مجموعه داشت که تمامشان مال خودش بود. یکیاش مجموعهی کفشهای عجیب و غریب بود که حسابی بهش
مینازید.
هر وقت اُتولین یک جفت کفش میخرید، یک لنگهاش را میپوشید و آن یکی را میگذاشت توی کلکسیونش.
اتولین و سسیلی غذای مخصوص لاکپشت را که
آقای مانرو آورده بود، به لاکپشتها دادند. سسیلی داستان باحالی برای اتولین
تعریف کرد. داستان دربارهی پسری بود با پاهای گنده. آنقدر گنده که ازشان برای
سایهبان استفاده میکرد