سروکلهی هیولایی غولپیکر توی شهر پیدا شده! همه ازش ترسیدهاند، حتی
پرندهها و حیوانها. همه چیز هم خراب شده. اما... هیچکس یک کلمه هم حرف
نمیزند، چون نمیتواند! هر کس هیولا را دیده در رؤیا فرو رفته. دیگر صدای
پچپچ هم نمیآید، چون کسی پچپچها را میخورد. اینکه بتوانی خودت را
بیشتر و بیشتر و بیشتر باد کنی و بزرگ و بزرگتر بشوی، حتی از بلندترین
کوهها هم بلندتر شوی، خوب است یا بد؟ مشکل «قورتشبده» این است که خیلی
بزرگ شده، خیلی خیلی بزرگ!
محمد باباکوهی اشرفی
من محمدم. فامیلیم باباکوهیه. ته فامیلیم، یک اسمی داره که نشون میده توی یه شهر کوچولو توی شمال به دنیا اومدهم، توی بهشهر، سال 1374. بابام نقاش بود و من هم از همون بچگی دستبهکار شدم. بعدش... دیدم دارم همین رشته رو تو دانشگاه هنرهای زیبای تهران میخونم... الان هم سال آخرشم، داره تموم میشه. چند سالیه که تصویرگری میکنم، ولی چون تصویرگریهام به انیمیشن نزدیکاند، تو استودیوهای «پرواز» و «کفشدوزک» تبدیل میشن به انیمیشن. بعضیوقتها با مجلههای «دوست» و «همشهریبچهها» همکاری میکنم و یه بار هم یه جایزهی تصویرگری گرفتم، از جشنوارهی پاندای طلایی چین، واسه یه تصویری که از یه پاندای گوگولی کشیدم!