کاسینکا و مادرش با چمدانی کهنه و کیسهای پر از لباس راهی انگلیس میشوند.
در این سفر که نه، اما در سفر زندگی کاسینکا تنهای تنهاست. مادر در خانه
با قلب شکستهاش سرگرم است و در مدرسه دیگران از کاسینکا فاصله میگیرند.
تا اینکه شناکردن او را از تنهایی درمیآورد. یک دوست خوب، شنا میکند
توی زندگیاش و او میفهمد برای روی آب ماندن و غرقنشدن بیشتر از یک راه
هست...
مریم فیاضی
ترتیب تولد توی خانوادهی پدری مریم اینطوری است: دو تا خواهر بزرگتر، مریم، یک خواهر کوچکترِ تهتغاری. شاید برای همین است که همیشه برای داشتن جایگاهی خاص تلاش میکند. در دانشگاه تهران مدیریت صنعتی خوانده، اما همیشه دوست داشته آدمها را دور خودش جمع کند و برایشان داستان بگوید. نمیداند اصلاً بزرگ شده یا نه. اما فکر میکند همان روزی که مامان شد، بزرگ هم شد. مامانِ دوتا پسر بازیگوش و باحال که نمیگذارند آب خوش راحت از گلوی مامانشان برود پایین، اما در عوضِ گرفتنِ این آرامش باعث شدهاند مامانشان لذتبخشترین حس دنیا را مزهمزه کند. به نظر خودش که تازه اول راه است و هنوز آنقدرها نویسنده و مترجم نیست. اما دلش خیلی روشن است. از تاریکی خوشش نمیآید، از تنهایی هم. عاشق کارهای داوطلبانه است و از کار اجباری بیزار. عاشق رنگ آبی، گلوگیاه، چایی، گوشواره و خرتوپرتهای قدیمی است. وزن آب و مجموعهی ماجراهای مگسی ویززز و سَرمگس کتابهای دیگری هستند که با ترجمهی او در نشر هوپا منتشر شده است.